مرسانا مرسانا ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
داداش محمد(مثل هیچکسداداش محمد(مثل هیچکس، تا این لحظه: 18 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

دومین فرشته زندگیم

خریدهای سیسمونی دخملی

عزیز دل مامان الان که این پست رو مینویسم دقیقا 5 ماه و5 روزه که توی دل مامانی هستی وما از این بابت خیلی خوشحالیم. بابایی هم زحمت کشیدوهزینه سیسمونیت رو کنار گذاشته وهر باری که میریم خرید یه چیزایی که خوشمون میاد برات میخریم البته خریدهای اصلی رو انشالا بعد از عید انجام میدیم اینم خریدها پتو:     یه دست لباس 19تیکه     واینم هدیه داداشی برای اتاق خواهری که سه بعدی هست ولی توی عکس مشخص نیست .   ...
25 اسفند 1392

نتیجه آزمایشات

روز یکشنبه ساعت 6:30 عصر نوبت دکتر داشتم وباید جواب غربالگری رومیبردم پیش دکترم .خوشبختانه خیلی زود نوبتم شد وهمه چی نرمال بود فقط یه مقدار جزیی مسمومیت حاملگی داشتم که خانم دکتر گفت :اصلا مهم نیست شاید خطای آزمایشگاه باشه ،ولی یه چیزی که نظر منو جلب کرده اینه که برخلاف دکترهای دیگه این خانم دکتر بیش از حد علاقه به آزمایشهای جورواجورداره واززمان قبل از بارداری تا الان هر باری که رفتم پیشش محال بوده آزمایش وسونو ننویسه واحساس میکنم زیاد از حد وسواس به خرج میده ،یعنی من که بارداری اولم بدون مشکل بوده وسابقه هیچ بیماری خاصی نداشتم وهمه آزمایشاتم نرمال بوده واقعا لازمه این همه ازمایش وسونو .آخه اینهمه از انجام ندادن سونو وآزمایش غیر ضروری توی ه...
14 اسفند 1392

اولین خرید برای دخملی مامان

عزیز دلم دختر ناز مامان ،من که قبلا سالی یه بارهم مریض نمیشدم نمیدونم چرا از وقتی باردار شدم هر روز یه مشکل برام پیش میاد،روز چهارشنبه وقتی از خواب بیدارشدم دندون درد شدیدی داشتم وامانم رو بریده بود واصلا نمیتونستم دهنم رو باز کنم وبعد از ظهر رفتم مطب خانم دکتر نرگس نجفی که بعد از معاینه گفت:اصلا در توان من نیست بهتره بری پیش دکتر احمدی . منشی دکتر احمدی برای یه ساعت بعد بهمون نوبت داد،تقریبا شب شده بودکه نوبتمون اومد دکتر بعد از معاینه گفت :چون دندون عقلت نهفته هست وعفونت کرده برای همین غدد کناری رو که مسول باز وبسته کردن دهان هستن رو درگیر کرده وزده بیرون وتا باردار هستی نمیشه ازش عکس بگیری وبکشیش ،چون ممکنه حین کشیدن بشکنه ...
11 اسفند 1392

دور دوم مهمانی

صبح روز شنبه خیلی دست دست کردم که میرسم برای شام مهمون دعوت کنم یانه ؟آخه خیلی کارداشتم چون روز قبلش رفته بودیم بیرون وکلی کار عقب افتاده داشتم .ولی دل رو به دریا زدم وزنگ زدم خونه بابایی که عمه آرزو گفت: بابایی خونه نیست وممکنه تا چند روز دیگه برنگرده .منم زنگ زدم به بابایی وازش پرسیدم کی برمیگرده؟؟؟؟؟؟؟ آخه تصمیم گرفتم اگه تا دوسه روز دیگه برگشت مهمونی رو عقب بندازیم اما متاسفانه بابایی گفت :اصلا معلوم نیست کی بیاد، منم دیدم اگه بخوام تا اون موقع صبر کنم نمیرسم تا قبل از عید بقیه رو دعوت کنم وترجیح دادم که بدون حضور بابایی مهمونی رو ترتیب بدیم .بعد دوباره زنگ زدم به عمه وازش خواستم که به همه وخونه عمو امید هم اطلاع بده که شام منتظرشو...
4 اسفند 1392

این روزهای ما ....

روز شنبه 1392/11/19ساعت 4 بعدازظهر رفتم مطب دکتر افسری که چون خیلی شلوغ بود برگشتم خونه وساعت 7 دوباره من وبابایی رفتیم برای چکاپ ماهانه که خوشبختانه همه چی خوب بودوکلی هم به خاطر سونویی که زودتر از موعدانجام  داده بودم خندید که چقدر عجله داشتم برای تعین جنسیت  ویه سونو اضافه رفتم .دل دردم هم ناشی از یه مقدار مختصر عفونت ادراری بود که یه بسته قرص سفکسیم برام نوشت ویه آزمایش غربالگری که قبلش باید سونو بدم  ،البته خانم دکتر گفت: قبلش برو آزمایشگاه که اگه دیر نشده بود آزمایش رو انجام بده، منم باخاله نرگس  تماس گرفتم وگفت: اگه تونستی همین امروز بیا تا فرصت از دست نره باباهم مرخصی ساعتی گرفت ومنو اول برد ...
29 بهمن 1392

دردی که ختم به خیر شد .

دیروز صبح که از خواب بیدار شدم نمیدونم چرا دل درد داشتم اونم از نوعی که احساس میکنی الانه که پری بشی ،من که نه کار سنگینی انجام داده بودم نه ضربه ای خورده بودبه شکمم نمیدونم این درد مال چی بود؟؟؟؟ب یشتر روز رو استراحت کردم تا بلکه بهتر بشم ،حول وحوش 6:30غروب صدای اذان  توی خونه پیچیده بود منم آماده شدم که برم وضو بگیرم ونمازم رو اول وقت بخونم یه لحظه احساس کردم که لکه دارم اون لحظه انگار تمام دنیا آوار شد روی سرم، ترس تمام وجودم روگرفته بود نمیدونستم چیکار کنم ،شاید اگه خونه خودمون بودیم اینقدر استرس نداشتم چون حداقل اونجا تا بری بیمارستان وبدونن که مشکل خاصی داری زنگ میزنن به دکترت تا بیاد همه چیز رو چک کنه، اما...
17 بهمن 1392

بالاخره جنسیت نی نی ما مشخص شد .

از عصرروز چهارشنبه  که تلفنی نوبت گرفتم برای پنجشنبه ساعت 3 بعد از ظهر دل توی دلم نبود ،همش دعای توسل وزیارت عاشورا میخوندم ،انگار عقربه های ساعت تکون نمیخوردن وهر یه ثانیه به اندازه صد ثانیه طول می کشید، داشتم دیونه میشدم یه استرسی تمام وجودم رو گرفته بود نمیدونم چرایه همچین احساسی داشتم، خیلی نذر ونیاز کردم که حداقل ایندفعه  جنسیتش معلوم بشه تا دلم آروم بگیره .از شانس بد من بابا رفته بود ارزیابی ونشد زودتر از موعد بیاد خونه هیچ ،تازه دیرتر هم اومد. تا رفتیم مطب دکتر ساعت 4 شد ویه ساعت دیرتر رسیدیم منشی دکتر که ایشالا خیر از جونیش ببینه تاگفتم مشکل برام پیش اومده نتونستم سر ساعت اینجا باشم ،گفت :مریض که اومدبیرون &n...
11 بهمن 1392

این روزهای.....

عزیز مامان الان هفته 15 رو به اتمام هست وخدا رو شکر خیلی سرحال تر از قبل هستم وحالت تهوع وفشار پایینم تا حدی برطرف شده واما  روز 30 دی ماه رفتم شبکه بهداشت شماره (1)برای تشکیل پرونده ، آخه دکتر افسری ازم خواست تشکیل پرونده بدم وگفت:تمام آزمایشات درخواستی شبکه بهداشت رایگان هست ولزومی نداره دوباره من برات بنویسم. منم صبح رفتم وبرگه آزمایش رو آوردم ولی راستش اصلا مامایی که اون روز شبکه بهداشت بود به دلم ننشست ،خیلی مقرراتی وخشک وخشن بودوگفت :تا امروز کجا بودی که برای تشکیل پرونده اقدام نکردی ؟منم گفتم :من تحت نظر دکترم چون سزارینی هستم ودکترم خواسته بیام اینجا .اونم گفت :باید از این به بعد همون تاریخی که بهت میدم بیای واصلا تاخیر نداشته...
9 بهمن 1392

تپش ضربان قلب دومین فرشته زندگیم .

روز چهارشنبه 18 دی ماه باید نتیجه آزمایش رو میبردم پیش خانم دکتر افسری منم خیلی زود آماده شدم چون نوبت اول بودم دلم نمی خواست تاخیر داشته باشم، وقتی رفتم هنوز منشی دکتر نیومده بود،منشی ساعت 3:45 اومد ودکترم ساعت 4 تمام توی مطب بود ،تا دکتر اومد خیلی سریع بدون اینکه لباسش رو عوض کنه شروع کرد به ویزیت کردن، چون گفتن: ممکنه امروز بازم سزارین اورژانسی داشته باشه ،منم جواب رو بهش نشون دادم خوشبختانه همه چی طبیعی بود بود بجز تیرویید که 4 بود، گفتن  :بهتره از یه متخصص  مشاوره بگیری وبهم معرفی نامه داد ن ،ولی تاکید کردن  جای هیچگونه نگرانی نیست ،فقط برای اطمینان بیشتر هست  ،وزن وفشارم هم خوب بود وبرام یه سونو نوشت...
21 دی 1392