بالاخره جنسیت نی نی ما مشخص شد .
از عصرروز چهارشنبه که تلفنی نوبت گرفتم برای پنجشنبه ساعت 3 بعد از ظهر دل توی دلم نبود ،همش دعای توسل وزیارت عاشورا میخوندم ،انگار عقربه های ساعت تکون نمیخوردن وهر یه ثانیه به اندازه صد ثانیه طول می کشید، داشتم دیونه میشدم یه استرسی تمام وجودم رو گرفته بود نمیدونم چرایه همچین احساسی داشتم، خیلی نذر ونیاز کردم که حداقل ایندفعه جنسیتش معلوم بشه تا دلم آروم بگیره .از شانس بد من بابا رفته بود ارزیابی ونشد زودتر از موعد بیاد خونه هیچ ،تازه دیرتر هم اومد. تا رفتیم مطب دکتر ساعت 4 شد ویه ساعت دیرتر رسیدیم منشی دکتر که ایشالا خیر از جونیش ببینه تاگفتم مشکل برام پیش اومده نتونستم سر ساعت اینجا باشم ،گفت :مریض که اومدبیرون تو برو ، البته گفت :قبلش مایعات شیرین بخورم منم یه آبمیوه خوردم ودقیقا ساعت 4:19رفتم تو .تا سونوی قبلی رو نشون دکتر دادم گفت:برای تعین جنسیت باید مثانه کاملا خالی باشه برو اول تخلیه کن بعد بیا ،انگار همه چی دست به دست هم داده بودن،خوشبختانه تا برگشتم بلافاصله خانم دکتر صدام کرد وتا دادشی رو دید کلی خندید که هر دفعه چطور همراهیم میکنه وبازم بهش اجازه فیلمبرداری داد،خلاصه اول فقط سکوت بود وبس ، بعدش دکتر بهزادی شروع کرد به حرف زدن از اینکه خوشبختانه همه چیز نرماله وهمه اندازه های لازم روداد تا منشیش تایپ کنه همش داشتم صلوات می فرستادم ودعا میکردم که دیدم گفت :جنسیت
،تقریبا ساعت 4:25بود که فهمیدم باید منتظر اومدن یه دختر ناز و خوشگل باشیم ،خدایا صد هزار بار شکرت که این بارم مراد دلم رو دادی، ایشالا همه به حاجت دلشون برسن .اون لحظه انگارتمام دنیا رو بهم دادن خیلی خوشحال شدم وکلی از دکترم تشکر کردم. محمد هم بلافاصله به بابایی زنگ زد وخبرش رو داد اصلا اجازه نداد که بریم پیشش تا حداقل ببینم عکس العملش چیه ،برای شام مهمون خونه مامانی بودیم اولش که تلفن زد گفت: چی شد ؟گفتم :الان میام اونجا همه چی رو بهت میگم اونم یه کم جا خورد فکرکرد این جوری که من گفتم منظورم پسر بوده وقتی رفتیم اونجا وگفتم دختره خیلی خوشحال شد ،بعدش به زن دایی کوچیکه وخاله وبعدش خونه بابایی وزن دایی بزرگه تلفن زدم وبهشون گفتم که دختر دارشدیم وقرار شد به مناسبت تعیین جنسیت این هفته همگی شام بیان خونمون . چون همه میدونستن چقدر نذر کردم دختر باشه کلی خوشحال شدن. حالا مونده تعین جنسیت نی نی عمو امید تا ببینیم خدا واسه اونا چی میخواد خدا کنه فقط سالم باشه ،فردا نهار هم مهمون خونه بابایی هستیم .هوراااااااااااااااالان خیلی خسته هستم ومیرم بخوابم فردا حتما عکس سونو رو میزارم تا بعد بای.