دور دوم مهمانی
صبح روز شنبه خیلی دست دست کردم که میرسم برای شام مهمون دعوت کنم یانه ؟آخه خیلی کارداشتم چون روز قبلش رفته بودیم بیرون وکلی کار عقب افتاده داشتم .ولی دل رو به دریا زدم وزنگ زدم خونه بابایی که عمه آرزو گفت: بابایی خونه نیست وممکنه تا چند روز دیگه برنگرده .منم زنگ زدم به بابایی وازش پرسیدم کی برمیگرده؟؟؟؟؟؟؟ آخه تصمیم گرفتم اگه تا دوسه روز دیگه برگشت مهمونی رو عقب بندازیم اما متاسفانه بابایی گفت :اصلا معلوم نیست کی بیاد، منم دیدم اگه بخوام تا اون موقع صبر کنم نمیرسم تا قبل از عید بقیه رو دعوت کنم وترجیح دادم که بدون حضور بابایی مهمونی رو ترتیب بدیم .بعد دوباره زنگ زدم به عمه وازش خواستم که به همه وخونه عمو امید هم اطلاع بده که شام منتظرشون هستیم کلی بدو بدو کردم تا تونستم همه کارها رو قبل از اومدنشون انجام بدم دیگه نای ایستادن نداشتم خیلی خسته شده بودم ولی شیرینی مناسبت مهمونی همه خستگی رو از تنم در آورد. ایشالا وقتی به سلامتی دخملی مامان دنیا بیاد میخوام همه رو با هم دعوت کنم چون اونجوری لذتش بیشتره .پس به امید اون روز ......