حالم خیلی بده ..........
روز دوشنبه خیلی حال خوبی نداشتم نمیدونم چرا بیخودی دلم شور میزد واسه همین زنگ زدم به عمه آرزو تا یه کم از فکر وخیال در بیام ، لابه لای حرفاش فهمیدم خبر بدی داره بهش اصرار کردم که چی شده ؟ اونم با بغض گفت: فکرکنم جنین دوستت کبری مرده باشه چون اعزامش کردن ایلام .منو بگی انگاردنیا روی سرم خراب شد آخه خدایاااااااااا مگه اون چند وقت بود که طعم مادر شدن رو چشیده بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اون که این 9 سال رو صبرکرده بود ودم نزده بود وهمه بغضهاش رو توی دل مهربونش ریخته بوداون که از زندگی چیز زیادی نمیخواست .
خیلی زود وضو گرفتم و صدتا آیه قران رو به نیت سلامتی جنینش خوندم و7 بار یا الله رو گفتم ولی نمیدونستم که کار از کار گذشته و وقتی رسیده ایلام بهش گفته بودن چند روزه جنینش مرده ،بمیرم الهی اون لحظه چه حالی داشته؟؟؟؟؟
شاید دوست خوبی نیستم چون هنوز نتونستم با خودم کنار بیام و بهش زنگ بزنم یا به دیدنش برم چون خیلی برام سخته دیدن چهره غمزده اش ،خدا خودش شاهده که منم حال و روز خوبی ندارم واشک چشمام سرازیره ولی کاری از دست کسی برنمیاد، نمیدونم چرا خدا اینجوری این دوست عزیزم رو امتحان میکنه نزدیک دوماه بود که خونه مادرشوهرش استراحت مطلق بود وهمش از سقط جنین میترسید ولی دیشب با دلی شکسته برگشته بود خونه.نمیتونم تصور کنم چه حال بدی داره چون جای اون نبودم ونیستم اما میدونم توی تنهایی وسکوت خودش اشک میریزه ،
میدونم اگه من دوست خوبی بودم باید میرفتم پیشش وسنگ صبورش میشدم ولی خدا وکیلی یکی باید به خودم دلداری بده یاد اینکه الان چه غمی توی چشماش داره دیونه ام میکنه واین غم رو فقط همه منتظرا میفهمن وبس. به خدا دارم دیونه میشم فقط میگم ای کاش این دوماه رو هم باردار نمیشد واینهمه امیدوار نشده بود اینجوری راحتتر میتونست کنار بیاد.مافقط میتونیم براش دعا کنیم که دوباره اوضاع روحیش روبه راه بشه وزودتر از شوکش در بیاد .
خدایاااااااااامیدونم حرفام بوی ناشکری میده ولی تو به حساب درد ودل بزار
خدایاااااااااااااا خودت کمکش کن .